Press ESC to close

داستان کوتاه سه مینیمال عاشقانه

داستان کوتاه سه مینیمال عاشقانه همراه با پایانی خوش می باشد. هم اکنون این داستان کوتاه از طریق لنزی برای شما فراهم آوردیم. نظرات خود را در پایان برایمان بنویسید.

ماه عسل

وقتی از من خواستگاری کرد، گفتم: اگر با هم ازدواج کنیم، هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهم بروی. او خندید و گفت: پس محکم نگه‌ام دار.
ما به ماه عسل رفتیم. فکر شیرجه زدن از صخره در دریاچه احمقانه بود. او بازنگشت.
وقتی او را به ساحل کشیدم و احیای قلبی ریوی را انجام دادم، گریه می‌کردم. سپس فریاد می‌زدم: نمی‌گذارم بروی ..! . او صدای مرا شنید و شروع به نفس کشیدن کرد.

سه مینیمال عاشقانه

چه کسی؟ سه مینیمال عاشقانه

من ۱۹ ساله بودم و او ۲۴ ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: دیگر نمی‌خواهم با هم قرار بگذاریم.

من نابود شدم ..! .

سپس یک حلقه درآورد و گفت: می‌خواهم با تو ازدواج کنم. پنج سال بعد به او گفتم: عاشق یکی دیگر شده‌ام. او درحالی‌ که پریشان شده بود، با تعجب پرسید: چه کسی؟. گفتم: پسر یا دخترمان، هنوز نمی‌دانم.

انتقام شیرین است ..! .

گلبرگ های رز

سه سال بود با هم زندگی می‌کردیم. او اصلاً احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده: «مری، دوستت دارم…»
من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده بود، خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم مری هستم!
با خودم فکر کردم: «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت سرخ کن، گرسنه هستم. خیلی طول کشید با گلبرگ‌های رز بنویسم که دوستت دارم!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمامی حقوق مرتبط با وب سایت مجله خواندنی لنزی می باشد